مرا به کمپ ترک اعتیاد ببرید
آن سوی احساسات
آن سوی رابطه ها
آن سوی خاطرات
آن سوی دلتنگی
آن سوی بغض
آن سوی اشک
آن سوی عــــــــــــادت
من معتاد شده ام
به او
به نگاهش، آن زمان که مرا نگاه میکرد
به چشمانش، آن زمان که به چشمانم خیره میشد
به لبانش، آن زمان که میخندید
به صدایش، آن زمان که اسمم را صدا میزد
به دستانش، آن زمان که اشکهایم را پاک میکرد
به دوست دارم هایش گفتن هایش، آن زمان که مرا در آغوش میگرفت
به شانه هایش، آن زمان که سرم را بر روی شانه هایش میگذاشتم
به خودش، آن زمان که مال من بود
این اعتیاد کم کم مرا میکشد، مرا از این اعتیاد نجات دهید